جدول جو
جدول جو

معنی قرق کردن - جستجوی لغت در جدول جو

قرق کردن
پهرختن ویژه کردن ممنوع کردن اشخاص بیگانه از ورود در محلی
تصویری از قرق کردن
تصویر قرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قرق کردن
((قُ رُ. کَ دَ))
جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن
تصویری از قرق کردن
تصویر قرق کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرض کردن
تصویر قرض کردن
به وام گرفتن چیزی از کسی، وام گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقر کردن
تصویر قرقر کردن
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، قر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرق کردن
تصویر غرق کردن
فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
فرهنگ فارسی عمید
خویستن هم آوای خویشتن خوی کردن، پاره دادن (پاره رشوه)، شرمساری بیرون آمدن عرق از بدن خوی کردن، پرداخت پول و مال با اکراه، رشوه دادن، خجل شدن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تکاباندن در آب فرو کردن، کمان کشیدن به رسایی فرو بردن در آب و جز آن گذراندن آب از سر کسی یا چیزی، کشیدن کمان را بغایت. خلوت کردن جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرق کردن
تصویر فرق کردن
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرض کردن
تصویر قرض کردن
بوام گرفتن چیزی از کسی عاریه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن کامیان و خروس: سحر که کرد شادی خروس طبعم قیق زدم بگوشه دستار لب گل تزریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرق کردن
تصویر فرق کردن
((~. کَ دَ))
امتیاز دادن، مشخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرق کردن
تصویر غرق کردن
Immerse, Inundate, Overwhelm, Plunge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
Sweatiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
погружать , затопить , подавлять
دیکشنری فارسی به روسی
eintauchen, überfluten, überwältigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
занурювати , затоплювати , переповнити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
zanurzać, zalewać, przytłaczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
imergir, inundar, sobrecarregar, mergulhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
immerger, inonder, accabler, plonger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
immergere, inondare, sopraffare, tuffare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
onderdompelen, overstromen, overweldigen
دیکشنری فارسی به هلندی
डुबोना , बाढ़ आना , दबाना , डुबोना
دیکشنری فارسی به هندی
merendam, membanjiri, mengalahkan, terjun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی